کانون وبلاگ نویسان شهرستان حاجی آباد
بخدا همه ما دروغ نمی گوئیم
همه ما اینطور که گفتند و نوشتند نیستیم
یوسف زهرا ! تو که خوب میدونی
تو که میدونی همه ما بد نیستیم
همه ما دروغگو نیستیم
همه ما فریبکار نیستیم
عزیز دل زهرا ! آقای مهربونم
میدونم که خیلی ها اسم قشنگت رو بدون وضو هم نمی برند
میدونم خیلی ها وقتی از تو حرف میزنند آسمان چشماشون بارونی میشه
میدونم خیلی ها از ته ته دلشون اومدنت رو آرزو دارند
میدونم برای خیلی ها ؛ تو تنها بهانه زندگی هستی
بخاطر توست که زیر بار درد کمر خم نکرده و دوام آوردند
بخاطر توست که هنوز اینهمه درد و رنج رو تحمل می کنند
همون کسانی که سالهای سال است
در اسایشگاهها تاوان عاشقی را با تحمل دردها ی استخوان سوز
با صبرو صلابت میدهند
همون کسانی که باوجودیکه شعله های درد از لابلای انگشتانشون زبانه می کشه
عاشقانه ازتو می نویسند
همون هایی که با وجود همه زخم زبانها ؛ همه طعنه ها
همه تو هین ها ؛ همه نامردمی ها ....
به عشق تو بیدار می مانند
تا به شب انتظار ؛ چراغی بیافروزند
و محبان ترا گرد آن چراغ جمع کنند
و نگذراند رسم عاشقی فراموش شود
این عاشقا کم نیستند اقا بخدا ؛
گمنامند اما ؛ هستند ؛
اگر کسی آنها را نمی بینید و به حساب نمی اورد ؛
تو که میدا نی ؛ تو که می بینی ؛
آقا اگر ما دروغ می گیم ؛
تو بخاطر ما نیا ؛
اصلا ما کی هستیم که تو بخاطر ما بیائی ؟!
توبخاطر اونهایی بیا که راست می گویند ؛
بخاطر اونها ئی بیا که همه عمر چشم به راهت موندند؛
بیا و پناه خستگی هاشون باش
بیا و اشگهای گرم فرزندان شهدا را ازچهره معصومشان پاک کن
بیا و گل لبخند بر چهره درد کشیده مادر شهدا بنشان
بیا و مرحمی بز زخم دل پدر شهدا بگذار
بیا و بهم بزن بساط دین فروشان خرقه پوش را
بیا و ازهم بپاش بساط سودگرانی که دین را سرمایه تجارت خود کرده اند
توبیا اقا جان تا درخشش خورشید وجودت ؛ بی رنگ کند همه رنگ ها و نیرنگ ها را
تو بیا تا جلوه وجودت در بازار شهرها ؛ بشکند نرخ هرچه خودنمائی و ظاهر فریبی ست
آقا ی مهربونم
بخدا خیلی سخته تو باشی و ما اینطور بی کس باشیم
تو باشی و ما زخم زبان بشنویم
تو باشی و ما هرجمعه ترا ندبه کنیم
توباشی و حسرت دیدنت چشمهایمان را بی فروغ کند
تو باشی و آرزوی آمدنت بر دل پرخون ما بماند
چه طولانی شد این حکایت
ترا با این زبان الکن و این واژ ها نا رسا خسته می کنم
میدانم که این واژه های گنگ نمی تواند احساس مرا بیان کند .!!
ببخش آقا جان ؛
چند روزی بود که این حرفها راه نفسم را بسته بود
باید می گفتم
باید فریاد میزدم:
"آقا جان بخدا همه ما دروغ نمی گوئیم"
اعتکاف، خط فاصلهای است بین من و دنیا.
نقطهی پایانی است بر دلبستگیهای خاکی.
سرخط جدیدی است از حیاتی طیبه و افلاکی.
تا به حال به این فکر نکرده بودم که حاصلجمع بین من و اعتکاف، میشود خدا.
پس چه خوب است که با افکار و اعمالم خلوت گزینم و روی تک تکشان علامتسوال بگذارم.
برآورد کنم درصد حضور خدا را در زندگیام.
به هر قیمتی که شده باید به نفْس اماره ثابت کنم که میشود منهای دنیا نیز نفَس کشید.
میشود مثل معلم ریاضی خط قرمزی کشید بر طومار وسوسههای باطل شیطان.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت.
چه سلاخ سیه قلبی چه قلب مردمش پر آز
برای خون تار سنگ به خون دکان زده بزاز
به خون کودک معصوم قلم مو می زند نقاش
چه دنیای پر از نقشی به یمن کلک نیرنگ باز
غروب جمعه آمد باز و مشرق همچنان خاموش
سوار بی سپاه من ندارد هم چنان سرباز
سوار بی شکست من غریب افتاده در موطن
الهی غربتش بر گیر و دوش دشمنش انداز
خروش حیدری آید همین امروز یا فردا
به دستش ذوالفقار و بر جبینش ماهتاب راز
ز بن بر می کند آنگاه درخت سرخ شیطانی
به جایش بر زمین کارد محبت سایبان انداز
نه دست کودکی آه است نه گوش مادری گریه
پدر بی غصه می خندد به دستش نان دارد باز
به جای لوله رگبار قناری سینه پر کرده
به جای زوزه آتش محبت می زند آواز
تو می آیی تو می آیی اگر یک شب فقط مانده
اگر پایان شروع گردد ز نو سر می زند آغاز
اگرچه لشکر عشقت نمی خواهد سیاهی را
یکی نقطه سیاه دارد هوای دار سر افراز
زندگی مواجهه ابدی انسان است با انتخاب ...
به نظر می رسد که هر انتخاب مثل خطی است که بر صفحه ی سفید هستی خود می کشیم .
بسیاری از آدم ها که انتخاب هایشان خوب نیست در طول زندگی مجموعه ای از خط های کج و کوله و نامفهوم تولید می کنند که هیچ معنای روشنی ندارند.
اما آنها که انتخاب های درستی دارند ؛ رفتارهایشان خطوط متوازن و معناداری را به وجود می آورد ؛
چیزی شبیه به یک تابلوی نقاشی .
By Ashoora.ir & Night Skin